جدول جو
جدول جو

معنی فرو رهاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

فرو رهاکردن(دَ تَ / تِ دَ)
افگندن. (یادداشت بخط مؤلف). انداختن و ساقط کردن. (ناظم الاطباء) ، فروهشتن. (یادداشت بخط مؤلف). انداختن پرده حجاب و جز آن. (ناظم الاطباء). رجوع به فروهشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پر حرفی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی